محمد ماکویی طنزپرداز: راننده تاکسی اینترنتی پدر همسرم را، که مشکل شدید حرکتی دارند، در وسط خیابان رها کرد و تازه دو قورت و نیمش هم باقی بود که چرا شرایط جسمانی ایشان را برای وی به طور کامل تشریح نکردهام!
وقتی داستان را به یک راننده تاکسی گفتم، گفت وقتی خانمی را سوار میکند و به مقصد میرساند، کمی منتظر میماند تا خیالش راحت شود که امانت مردم صحیح و سالم وارد خانه یا محل کار خود شده است.
قطعا آدمهای گروه دوم کمتر پیدا میشوند: در حالی که در گذشتههای دور، اینجور آدمها زیاد بودند.
در این رابطه؛ یکبار مادر برایم گفته است: روزی، در دوران جوانی که تو را باردار بودم، سوار اتوبوس شده و متوجه شدم که جایی برای نشستن نیست. فوری خانمی خود را به بغل دستی چسباند و با اشاره به تو، که در شکمم بودی، و دعوت من به نشستن، با لهجه شیرین آذری، گفت: «جا تنگه! اینم سنگه! انسانیت کجا رفته؟» یعنی: «جا تنگ است و این هم سنگین است. با این حال؛ چرا باید بیخیال انسانیت شویم؟!»

شما چه نظری دارید؟